محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

محمدحسین پورزنگنه

نوروز نامه

 پس از  دو هفته تعطیلات نوروزی به پایان رسید...و روز از نو روزی از نو...نوروز 94 سومین نوروزی بود که شازده کوچولو در کنار ما بود...وچه نوروزی بود...پر از شیطنت ها وشور ونشاط کودکانه که همش گوارای وجودت عروسک نازم...امیدوارم صد نوروز دیگه با شور وشادی وتن سالم از دیدن زیباییهای بهار لذت ببری.... نوروز امسال پر از دید وبازدید بود ...وکمتر فرصت برای گذران در طبیعت دست میداد...البته که دیدن روی ماه اقوام ودوستان دست کمی از طبیعت زیبای بهاری نداره.... حالا بریم سراغ عکسای عشقولک مامان....                     &...
17 فروردين 1394

روز میلاد تن تو

ماه زندگی ام ....پسرک شیرین زبانم... به همین زودی دلم برای روزهای پر از شور وهیاهوی دو سالگی ات تنگ شد... دو سال پیش در چنین روزی پر بودم از هیجان ...و انتظار برای دیدن روی ماهت....و حالا دو سال است که به لطف وجود پر برکتت .... مادر شده ام و مادری کرده ام.... خدایم..شکر برای بودنش..سلامتیش..خنده هایش..و همه لحظات بکر مادرانه ای که او خالقش بود..پسرک شیرین دوست داشتنیم .. خدایا..پسرم را به تو میسپارم..نگهدارش باش ..و تجربه این حس ناب و بی نظیر را به همه آنهایی که آرزویشان داشتن این روزهای مادرانه است عطا کن.. محمدحسین نازم.... روز شکفتنت قشنگترین روز زندگی من خواهد بود تا ابد..               ...
28 اسفند 1393

700 روزگی

باز هم اسفند دوست داشتنی من فرا رسید....ماه زمینی شدن فرشته ی زیبای خدا...ماهی که با قدمهای پر برکت فرشته کوچولو زندگی ما رنگی شد...در هیاهوی نوشدن طبیعت وشهر ومردم وخلاصه همه چیز شیر پسرم دیده به جهان گشود... چند روزی به تولد دو سالگی دردونه باقی مونده ...وما هم  در تکاپوی سر وسامان دادن به خونه و کارهای عقب مانه هستیم تا تولدکی برای پادشاه بگیریم...                           الوچه خوشمزه ی مادر در 700 روزگی وکیک مامان پز... .              &nb...
23 اسفند 1393

احوالات 22 ماهگی

    شیر پسرم 27 دی ماه 22 ماه شدی و بطور کامل از شیر مادر جدا شدی...از اونجایی که پسر محکم وشادی هستی تونستی بدون دردسر و اذیت شدن ترکش کنی... این روزها وقتی که بوسه بارانمان میکنی غرق در غرور و نشاط میشیم...شیرین زبونیات تمومی نداره.... اصطلاحات وواژه های اختصاریت رو چند تاییش را برات مینویسم.. آیو(اقا خرگوشه)  آگین (اقا گوزنه)  بویو عبق(برو عقب)  آگوش(ابگوشت)  بنج(برنج)  همه ی نسبتهای عمو وعمه ودایی وخاله را به خوبی بلدی  وخیلی ازشون استفاده میکنی... همهی اعضای بدن  را میشناسی  و اسمشونو میگی(چشم ابرو مژه مو  لپ لب دندان زبان گردن ش...
28 دی 1393

پسرک روضه خوان!

محمدحسین شیرینم... روزهای اخر  ماه صفر طبق هر سال منزل بابا جان وعمو خونه ای که بابایی کودکی اش را در ان سپری کرده مراسم عزاداری برگزار میشه...امسال دومین سالیه که حضور شما گرما بخش این محفل بود...البته امسال متفاوت از پارسال...سال گذشته یه عروسک  ملوس 9 ماهه بودی ولی امسال یه وروجک پر کار وپر هیاهو .... میکروفون از دست شما در امان نبود  و نا گفته نماند که صدای زیبا وطنین انداز شما از افتخارات این میکروفون شده... این هم گوشه ای از هنر نمایی عزیز تر از جانم...                         ...
10 دی 1393

پاییزانه

فسقلی ناز مامان روزهای پاییز باعجله تمام شد ...تواین مدت نتونستم عکس ها وخاطرات شما رو ثبت کنم ...تو این پست عکسهای پاییزیتو میذارم .... این عکسها ی چادگان در  تاریخ 13 مهر ماهه که به همراه خانواده ی مامان رفتیم...                                                        محمدحسین در حال خوردن غذا        &nbs...
3 دی 1393

آب بازی ...

    نازنین پسرم ....رویای شیرینم... روزها ی گرم دومین تابستان زندگیت را با من می گذرانی ...ومن شاهد بزرگ شدن وقد کشیدنت هستم... وچه لذتی بالاتر از این...چه لذتی بهتر از شنیدن غش غش خنده های دلفریب تو... عروسکم هر روز برایمان شیرینتر وعزیزتر میشوی...عزیزتر از جان وشیرینتر از عسل.... خدا شکرت بخاطر این پسرک شیرینی که به ما دادی...با بودنش ...با نفسش...خوشبختتر از گذشته ایم...                                                                                                                                      ...
20 تير 1393

فرشته کوچولو در باغ هشت بهشت....

عزیز دلم از اینکه هر روزم را با تو سپری می کنم لذت میبرم.... چند روزی بود که مامان در گیر انتخاب واحد وکلاس رفتن بود..بخاطر همین نتونست زود تر پست جدید بذاره..... دیروز من وتو وبابایی رفتیم کتاب بخریم و بعد دو سه ساعتی تو پارک هشت بهشت نشستیم...هوا خیلی خوب بود تو هم حسابی کیف کرده بودی....                جان جانان من در باغ هشت بهشت....     ...
6 مهر 1392

فرنی خورون....

  پنج شنبه 21 شهریور مامان وبابا 180 روز با همه وجود وعاشقانه روزهای بهاری وتابستانی را در کنار فرشته پاک به نام محمدحسین سپری کردند.... چقدر لذت بخش بود ...عزیز دلم مامان وبابا با استعانت از خدای رحمان نهایت تلاششون را کردند که تو در اسایش وراحتی باشی .از خدا می خواهم که سالهای سال با قلبی مهربان و لبریز از عشق به خدا ومخلوقاتش زندگی کنی و قلبت را بروی پلیدیها ببندی.افتخار میکنم که خدا مارا لایق داشتن شیرین ترین موجود هستی کرد...     محمدحسین عزیزم امیدوارم باسلامتی بتونی همیشه غذاهای پاک وسالم وخوشمزه بخوری.ببخش که فرنی که برای اولین بار برات درست کردم یه کم سفت شده بود... حتماجبران می کن...
21 شهريور 1392