هشتصد روزگی و....
روزهای بهاری به سرعت یکی پس از دیگری در حال تمام شدن است وچیزی به شروع تابستان گرم نمانده...روز های برگشت ناپذیر و غیر قابل تکرار...روزهای دوست داشتنی در کنار پسرک شیرین وکنجکاوم...فسقلی شیرین زبانم که این روزها دایره ی واژگانش پیشرفت زیادی کرده...وروجک دو سال وسه ماهه ی مامان جملات کامل همراه با مفعول و صفتهای سبک وسنگین وبالا وپایین و دور ونزدیک خوب وبد زشت وزیبا کم وزیاد وعقب وجلو و..... واضح وشیرین بیان میکنه...رنگها رو تقریبا میشناسه ورنگ قرمز وسبز وابی را دوست داره...
بوسه های ابدار و صدادارش بر گونه هام قند در دلم اب میکند...و وقتی که اصرار دارد حتما دستانم را ببوسد اشک در چشمانم حلقه میزند...و غروری مادرانه وجودم را میگیرد...
شیطنت های بی اندازه اش بخصوص زمان امدن مهمان هم به وجدم می اورد هم کلافه ام میکند...دیدن ذوق واشتیاق کوچولوی خستگی ناپذیرم برایم شادی اور است .....
عزیزکم همه ی زندگی منی...وقلبم برای تو میتپد...بالندگی ات ارزوی من است...
هشتصدروزگی محمدحسین عزیزم...
ژست های پیشنهادی شازده کوچولو....
واین هم عشقولانه های نوه و پدربزرگ...
فدای الوچه ی شیرین وخوشمزه ی مامان....